تاريخ : یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, | 15:24 | نویسنده : محمدرضا

امروز وقتی سردار نقدی از زندگینامه ی شهید مرحمت بالازاده در تلویزون گفتند واقعا شگفت زده شدم

شهید شاخص سال 1390

نوجوانی که هیچ کس اصرار او را برای اعزام به جبهه جدی نمیگیرد حتی وقتی در بسیج نام نویسی میکند و دوره های مختلف را می بیند حتی نشان می دهد در تیراندازی استعداد و مهارت دارد هیچ کدام از اینها به او کمک نمی کند

وقتی جلوی اتوبوس های اعزام به جبهه دراز می کشد هم اثری ندارد

و او از همه راه ها ناامید شده، از اردبیل راهی تهران می شود سراغ دفتر ریاست جمهوری را می گیرد و آنقدر منتظر می ماند تا آقا را - که رئیس حمهور وقت بوده اند - وقتی از ساختمان خارج می شوند ببیند

تلاش محافظان فایده ای ندارد و او با اصرار و اشک خودش را به آقا می رساند

وقتی آقا از او می پرسند چه درخواستی دارد؟ او می گوید: می خواستم از شما خواهش کنم به مداحان و سخنرانان سراسر ایران بگویید دیگر روضه ی حضرت قاسم بن الحسن نخوانند

آقا می پرسند برای چه؟

مرحمت میگوید چون قاسم بن الحسن 13 ساله بود و امام حسین به او اجازه ی جهاد داد اما فرمانده سپاه اردبیل به من اجازه جهاد نمی دهد و میگوید 13 ساله ها را به جبهه نمی فرستیم

وقتی نوجوانی ببگوید احلی من العسل، چه می توان بر او گفت جز اینکه گوارایت...

و مرحمت با دستخط اختصاصی آقا به اردبیل بر میگردد تا به جبهه ها اعزام شود



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, | 16:46 | نویسنده : محمدرضا

 

با سلام خدمت شما رهروان راه ایثار و شهادت


 

امیدوارم حالتون خوب باشه و ما رو از دعای خیرتون فراموش نکنید.

 
هرروز وقتي بر مي گشتيم بطري آب من خالي بود ؛اما بطري مجيد پازوكي پر بود.
 

توي گرما آفتاب كه ميزد همش دنبال جاي خاصي مي گشت.

نزديك ظهر بود روي يك تپه با ارتفاع هشت متري نشسته بوديم وديد ميزديم كه مجيد بلند شد.خيلي حال عجيبي داشت،تا به حال اينطوري نديده بودمش.مدام ميگفت پيداش كردم .اين همون بولدوزره و...

 

يك خاكريز بود كه جلوش سيم خاردار كشيده بودند.


روي سيم خاردار دوشهيد افتاده بودند كه به سيم خاردار جوش خورده بودند و پشت سر آنها چهارده شهيد ديگر.


مجيد بعضي از آنهارا به اسم ميشناخت،مخصوصا آنهارا كه روي سيم خاردار بودند.جمجمه شهدا با كمي فاصله روي زمين افتاده بود.

مجيد بطري آب را برداشت روي دندانهاي جمجمه ها مي ريخت وگريه ميكرد وميگفت:


بچه ها ببخشید اون شب بهتون آب ندادم.به خدا آب نداشتم. تازه آب براتون ضرر داشت.


اون روز مجيد روضه خوان شده بود و...

برگرفته از کتاب آسمان مال آن هاست

 

امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب را جیره بندی کرده ایم، نان راجیره بندی کرده ایم، عطــــــــــــــش همه را هلاک کرده همه را جز شهدا که حالا کنار هم در کانال خوابیده اند.

دیگر شهدا تشنه نیستند

به فدای لب تشنه ات پسر فاطمه

(دست نوشته ای از شهدای تفحص شده در کانال کمیل)

 

 

 



صفحه قبل 1 صفحه بعد